
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۷۱
۱
بی سجده درگاه تو، نبود سر خاری
بی خاک درت، نیست رخ هیچ غباری
۲
هر صرصری، از خاک درت، سرمه فروشی
هر گلبنی، از برگ گلی، آینه داری
۳
جویای تو تنها نه سحاب است، که باشد
هر قطره باران برهت برق سواری
۴
از ذکر تو غافل نشود هیچ جمادی
تسبیح بود، در کف هر سنگ شراری
۵
یک نرگست از گلشن صنع است، گل صبح
یک داغ ازین لاله ستان، هر شب تاری
۶
یک جاده بگلزار تو، هر قامت سروی
یک روزنه از بزم تو، هر چشم خماری
۷
پیدایی تو در گهر جمله نهان است
هر سنگ سیاهی است ترا آینه داری
۸
یک برگ گل باغ تو، هر چهره زردی
یک بلبل گلزار تو، هر ناله زاری
۹
جز درد تو، دل را نبود عیش و سروری
جز یاد تو، جان را نبود باغ و بهاری
۱۰
واعظ، که فرو مانده بگرداب علایق
با جذبه لطفی، برسانش بکناری
تصاویر و صوت

نظرات