
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۷۶
۱
نباشد مردی آن کاسباب ملک و، سیم و زر داری
که سنگ زور مردی دل بود، کز جمله بر داری
۲
نکو می بایدت شد، ای سراپا بد که از جانان
نگاه التفاتی جانب خود در نظر داری
۳
برویت بسته گردد گر دری، غمگین مشو ای دل
کلیدی در کف اخلاص، چون آه سحر داری
۴
کنون وقت پشیمانیست از کبر و غرور، اما
تو این دستی که بر سر بایدت زد، در کمر داری!
تصاویر و صوت

نظرات