واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۵۸۷

۱

ایام عیش بگذشت، شد روزگار پیری

گرد شباب برخاست، از رهگذار پیری

۲

غافل مشو که دارد سیلاب مرگ از پی

برف سفید مویی، بر کوهسار پیری

۳

از ما چه طاعت آید، چون مو سفید گردید؟

این گل نمیزند سر، از شوره زار پیری!

۴

خطی است میکشد چرخ، بر سطر هستی ما

ما را بکف عصا نیست، در روزگار پیری

۵

در بزم زندگانی، بودیم بس مکرر

ما را زمانه پوشید ز آن پنبه دار پیری

۶

اینک رسید راحت، از بند زندگانی

میتازد از دو مویی، ابلق سوار پیری

۷

در زیر ننگ عصیان، کردم سفید مو را

از رنگ زردیم کرد، گل پنبه زار پیری

۸

بر درگه بزرگان، نتوان شدن به این رو

آب عرق برو زن، از چشمه سار پیری

۹

از بس ز بار دوری، چون ماه نو خمیدیم

باشد جوانی ما، هم در شمار پیری

۱۰

نشناختیم اصلا، سود و زیان خود را

کردیم همچو طفلان، جا در کنار پیری

۱۱

واعظ بدرگه حق، نتوان شدن باین رو

آب عرق بروزن از چشمه سار پیری

تصاویر و صوت

نظرات