
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۸۸
۱
کند پیوسته با آن تیغ ابرو هر که دمسازی
برنگ مردم چشمم، کند با خون خود بازی
۲
ببین در اصل و فرع هر نهالی، تا شود روشن
که باشد خاکساری، ریشه نخل سرافرازی
۳
بغمازی اگر دشمن ز عیبم پرده برگیرد
کدامین عیب باشد زشت تر از عیب غمازی؟!
۴
سراپا گرچه عیبم، این هنر دارم که از عیبم
تواند خلقی افتادن به فکر عیب خود سازی
۵
به روم و چین بود نسبت یکی، اهل تجرد را
نگردد هیچ معنی از عبارت ترکی و تازی
نظرات