
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۸۹
۱
به هرجا میفروزی چهره، آتشخانه میسازی
به هر جانب نظر میافگنی، میخانه میسازی
۲
نگار من به رنگ شعله، خشک و تر نمیدانی
بهار من، به هرکس میرسی، دیوانه میسازی
۳
نگه میدارد از دور، آتش حسنت اسیران را
تو آن شمعی که فانوس از پر پروانه میسازی
۴
به بیداری هم آن، چشم سیه در خواب میباشد
مگر احوال بختم، پیش او افسانه میسازی؟!
۵
نمیآمیزد آن زلف سیه از سرکشی با ما
گرش از استخوان سینه ما شانه میسازی
۶
ندانم آتش سوزنده یا سیل بهارانی
که هرسو میخرامی، عالمی ویرانه میسازی
۷
تو ای گنج روان عاشقان، از بس گرانقدری
به هر ویرانهای پا میگذاری، خانه میسازی
۸
من از بهر تو، با ناسازی ایام میسازم
تو ای ناساز، میسازی به واعظ، یا نمیسازی؟!
تصاویر و صوت

نظرات