واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۶۰

۱

به خونریزی همانا داد فرمان چشم جادو را

که از مژگان نهد انگشت بر لب تیغ ابرو را

۲

محبت طرفه صحرایی‌ست، کز غیرت در آن وادی

گریبان چاک نتوان دید، نقش پای آهو را

۳

خط بغداد ساغر، بگسلد خود را ز بی‌تابی

چو موج باده لب بر لب گذارد آن پری‌رو را

۴

هلاک خال آن پیشانی و چین جبین گردم

که دارد داغ از خوبی، هزاران چشم و ابرو را

۵

نه تنها غنچه را در شاخ گل برده است فکر او

که این غم یاد دارد صدهزاران سر به زانو را

۶

به عجز ناتوانی، دست و پای آن کمان دارم

که گیرد تیغ بی‌رحمی ز کف آن ترک بدخو را؟

۷

به جرأت بردم تیغ نگاهت می‌دود واعظ

به این دیوانه سر ده یک نظر آن چشم جادو را!

تصاویر و صوت

نظرات