واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۶۰۰

۱

با این دو روزه عمر، با این حرص پیشگی

ای وای اگر حیات تو بودی همیشگی

۲

شد کوه بیستون گنه من، ولی ز شرم

دارم ز سر بپیشی خود، چشم تیشگی

۳

زین آتش فغان که کنند از تو شیشه ها

در طالع تو دیده ام ای سنگ شیشگی

۴

خورده است بسکه سنگ جفا، شاخم از ثمر

گردن کشد چو بید موله بریشگی

۵

شیرم، گه مصاف عدم،لیک ناله سان

یک نی تواندم کند، از ضعف بیشگی

۶

آمد چو وقت رفتن، ازین باغ غم فزا

بر پای نخل عمر کند آب تیشگی

۷

نازد بتاج دولت ده روزه شاه اگر

تاجیست گاهگاهی، ماهم همیشگی

۸

در ساز و برگ بی ثمران پا فشردنت

نخل حیات را، کند ای خواجه ریشگی

۹

گر هست دست خصم و گریبان من، ولی

دست منست و، دامن اخلاص پیشگی

۱۰

واعظ بدست بخل، شود زود زر تلف

بسپر بدست جود، که گردد همیشگی

تصاویر و صوت

نظرات