
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۶۰۱
۱
چون کند شمع رخت را انجمن پروانگی
شیشه نگذارد بساغر، خدمت پیمانگی
۲
سازدت آزاد از بند قبا دیوانگی
از گریبان، طوق بر گردن نهد فرزانگی
۳
بسکه جا کرده است در دل، تار تار سنبلش
میکنند امروز، دلها زلف او را شانگی
۴
بر می گلگون کشد خمیازه چون لعل لعبت
شیشه را دل خون شود از حسرت پیمانگی
۵
خشک میماند بجا از شورش توفان من
سیل اگر واعظ، کند با من شبی همخانگی
نظرات