واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۶۰۴

۱

ز بس پر گشته بزم از حیرت روی دل آرامی

نمیگردد زبانی، غیر دود آه، در کامی

۲

بدان ماند که هر سو چشم گرداند، ترا جوید

از آن در رشکم از بزمی که دارد گردش جامی

۳

چو چشم دام زیر خاک هم بر هم نمی آید

هر آن چشمی که حیران است بر روی دل آرامی

۴

سر شوریده ما، با جرس باشد بیک طالع

که در بالین زانو هم، نمی بینند آرامی

۵

فلک هر چند چشم مهر گردانید در عالم

ندید از قامتت خوشتر،نهال نازک اندامی!

۶

عجب شوریده وضع عالم، از رخ پرده یکسو کن!

که گیرد روزگار از حیرت روی تو آرامی!!

۷

غبار آورده چندان ز انتظارت چشم مشتاقان

که در خاک است بهر صید وصلت هر قدم دامی

۸

مکن در محفل او واعظ از بیطاقتی منعم

نباشد ذره را در پرتو خورشید آرامی!

تصاویر و صوت

نظرات