
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۶۰۶
۱
زبان گشود و، چنین گفت شمع نورانی:
که هست نور و صفا بیش در پریشانی
۲
ندیده در دل روشندلان، کسی غم دل
نهفته آینه در خویش، چین پیشانی
۳
ز باز گشتن باران ز ابر، دانستم
تلاش مرتبه می آورد پشیمانی
۴
سری که از در حق دیده سجده واری رو
هزار حیف که آید فرو بسلطانی!
۵
شد ار تو قدر سخن کم، ببند لب واعظ
که گشته قیمت کالا کم، از فراوانی
نظرات