
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۶۲۱
۱
بملک فقر خود را آن زمان فرمانروا بینی
که بر سر خاک به از سایه بال هما بینی
۲
جهانی را بهمت زیر دست خود توان کردن
برین تل گر برآیی، عالمی را زیر پا بینی
۳
ز آزار قناعت نیست کم رنج طلب، آن به
که چین جبهه این خواجگان از بوریا بینی
۴
جهانی را که دیدی بس وسیع از تنگ چشمیها
بچشم دل چو وابینی، بقدر پشت پا بینی
۵
بدل، حرف قناعت گفتن و، بی بهره ز آن بودن
چنان باشد که بر طاقی، کتاب کیمیا بینی
۶
غبارت گر به دل ننشیند از آمد شد دنیا
دو عالم را در این آیینه گیتی نما بینی
۷
شود آنگاه چشم دل ترا روشن، که از بینش
کدورتهای عالم را، به چشم توتیا بینی
۸
چه یاری در جهان واعظ تو از بیگانگان دیدی؟
که اکنون چشم میداری که آن از آشنا بینی
نظرات