
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۶۳۳
۱
بنده تن تا به کی، ای جان اگر آزادهای؟!
خویش را ای دل، چرا چندی به دنیا دادهای؟!
۲
حسن کرداری، چو یاری نیست در مصر قبول
یوسف است، از چه بر آری هرکجا افتادهای
۳
ناید از کلکم دگر نقش سخن از خال و خط
بعد از این ما و از آن رخ گفتگوی سادهای
۴
راست ناید عمر کوته با املهای دراز
مرگ بس نزدیک و، تو بسیار دور افتادهای
۵
نر گدایی گرچه نبود چون در حرص و طمع
لیک چون وقت جهاد نفس گردد، مادهای
۶
ز آن نتابد بر تو در دشت تجرد نور حق
کز سیهچال تعلق پا برون ننهادهای
۷
مرده خوابی تو واعظ، ورنه هرسو زین چمن
شبنمی بر گل، سحرخیزیست بر سجادهای
نظرات