
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۶۴
۱
دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را
خاکساری میکند جاروب گرد کینه را
۲
نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان؟
هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را
۳
تا بروی ما بگوید حرف مردن مو به مو
کرده پیری روکش ما، هر نفس آیینه را
۴
تر چو می گردد نمد، از تیغ تیزش باک نیست
گریه جوشن کرده بر ما خرقه پشمینه را
۵
خانه روشندلان را زینت از مهمان بس است
نیست به از عکس نقش خانه آیینه را
۶
در دبستان محبت، تا کنی، مشق جنون
داده اند از بهر مد آه، لوح سینه را
۷
میکند آمیزش تردامنان، دل را خراب
نم کم از سیلاب نبود خانه آیینه را
۸
درو باشی، کز خدنگ غمزه او دیده ام
میکند خالی ز جوهر خانه آیینه را
۹
در جهان بی زهر منت نیست شهد عشرتی
تلخی شنبه برد شیرینی آدینه را
۱۰
نیستم واعظ نگاه تنگدستان را حریف
دارد ارزانی بما حق جامه پرپینه را
نظرات