
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۷۸
۱
شده با نیک و بد آیینه دل خوش گل ما
خویش را بشکند آنکس که خورد بر دل ما
۲
سرکشی بسکه به ما خسته دلان دشوار است
سبحه سان سر نزند دانه ما از گل ما
۳
سخن از آتش رخسار کسی میگذرد
می توان شمع برافروختن از محفل ما
۴
خون ما سخت برو جست دم تیغش را
زخم، برخیز و حلالی طلب از قاتل ما
۵
ابر سودای جنون، بارش فیضی ننمود
مزرع دانه زنجیر نشد تا گل ما
۶
عمر بگذشت و، ز ما هیچ نیامد واعظ
سبز ازین آب نشد مزرع بی حاصل ما
نظرات