
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۸۲
۱
نبود صفت لعل تو، حد سخن ما
این لقمه فزونست بسی از دهن ما
۲
از خون دلم خورده مگر آب، که دایم
خیزد عوض سبزه غبار از چمن ما
۳
شد وقت گذشت از همه، دندان اجل کو؟
بر رشته جان سخت گره گشته تن ما
۴
تن خود به میان نیست، مگر از پس مردن
نامی بنویسند ز ما، بر کفن ما
۵
درد تو ز بس در گل ما ریشه دوانده است
ماند چو زبان ناله ما، در دهن ما
۶
در راه سلوک، اهل زمان بسکه دورویند
گردیده یکی راهبر و راهزن ما
۷
گشتیم سراپای جهان را همه واعظ
شهری چو سفر نیست برای وطن ما
نظرات