واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۹

۱

ز ناله باز ندارد کسی دل ما را

کسی نبسته زبان خروش دریا را

۲

ز ما به دلبر ما بسکه راه نزدیک است

توان به بال شرر بست نامه ما را

۳

دوباره دیده ام امروز قد و بالایش

ببین ز مستی من نشأه دو بالا را

۴

چنین که فشرده است یاد تمکینش

که می تواند بردن ز جا دل ما را!؟

۵

کفن حریر و طلا مرده را از آن فکنند

که قدر نیست در آن نشأه مال دینار را

۶

میان خلق کجا و جد و حال روی دهد

کسی بجام ندیده است جوش صهبا را

۷

چو نخل شمع خزان کرده برگ ما سرزد

ز نوبهار جوانی خبر نشد ما را

۸

به خاک می بردت آرزوی دنیا کاش

تو هم بخاک بری آرزوی دنیا را

۹

گرفته اند شهان شهرها اگر واعظ

گرفته ناله من نیز کوه و صحرا را

تصاویر و صوت

نظرات