
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۹۱
۱
تا چند ای ستمگر تاراج مال و جانها؟
برخود بزن دو روزی ای برق خان و مانها
۲
چون ناوک فغانم، هردم ز دل نخیزد؟
قد از کشاکش چرخ، گردید چون کمانها
۳
باز سفید پیری اینک رسید ز آن رو
مرغان عقل و حس رم کردند از آشیانها
۴
موی سفید نبود، ما را به سر ز پیری
بهر سفید گوییست در پند ما زمانها
۵
ما را نماند در کام، دیگر اثر ز دندان
این سفره را فشاندیم، زین خورده استخوانها
۶
چون پیریم شکسته است در یکدگر ببینید
چندین به خود مباشید مغرور ای جوانها
۷
واعظ مدار صحبت، اکنون به هرزهگوییست
در عهد ما خموشی حرفیست بر زبانها
تصاویر و صوت

نظرات