
وحدت کرمانشاهی
شمارهٔ ۱۷
۱
به کیش اهل حقیقت کسی که درویش است
به یاد روی تو مشغول و فارغ از خویش است
۲
ز پوست تخت و کلاه نمد مکن منعم
که در دیار فنا تخت و تاج درویش است
۳
به تیر غمزه و نازت ز هر کنار بسی
به خون تپیده چو من سینه چاک و دلریش است
۴
رموز رندی و مستی به شیخ شهر مگوی
که این منافق دور از خدا بداندیش است
۵
هوای کوی خرابات و آب میخانه
به از هوای دزاشیب و آب تجریش است
۶
بشوی دست ز دنیا و پند من بنیوش
که مهر او همه کین است و نوش او نیش است
۷
تو را چه آگهی از حال مست مخموریست
که شحنهاش بود اندر پی عسس پیش است
۸
من و خیال سلامت از این سفر هیهات
که سعی و کوشش رهزن ز رهنما بیش است
۹
ز کس مرنج و مرنجان کسی ز خود وحدت
که این حقیقت آیین و مذهب و کیش است
تصاویر و صوت



نظرات