
وحدت کرمانشاهی
شمارهٔ ۲۵
۱
چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج
به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج
۲
کلاه فقر بود خود اشاره در معنی
به اینکه دور کن از سر هوای افسر و تاج
۳
زبان حالت درویش دلقپوش این است
که راه میکده باشد مرا بهین منهاج
۴
ز جان و تن بگذر تا رسی به کعبه دل
که این بود حرم خاص و آن مناسک حاج
۵
نظیر جذبه و عشق است عقل و نفس و فنا
براق و رفرف و جبریل و احمد و معراج
۶
بنای هستی ما را به می خراب کنید
که خسروان نستانند از خراب خراج
۷
خراب باده عشقم نه مست آب عنب
حریف عذب فراتم نه اهل ملح و اجاج
۸
چه گویمت که چه دردیست درد عشق که هیچ
ز هیچکس نپذیرد به هیچگونه علاج
۹
چنان به موج درآمد فضای بحر محیط
که اصل بحر نهان شد ز کثرت امواج
۱۰
سروش گفت به وحدت که عشق مصباح است
بود تن تو چو مصباح و دل در او چو زجاج
تصاویر و صوت

نظرات
رحمت الله