
وحدت کرمانشاهی
شمارهٔ ۵۰
۱
ز خود گذشتم و گشتم ز پای تا سر او
شد از میان منی و جلوه کرد نحن هو
۲
من از میان چو شدم دوست در میان آمد
مه آشکار شود ابر چون شود یک سو
۳
ز یمن عشق شبم را نمود چون شب عید
هلالوار چو بنمود گوشه ابرو
۴
بیا بیا که ز یاد تو آنچنان مستم
که مست میشود از من شراب و جام و سبو
۵
به خویش هرچه نظر میکنم تو میبینم
که خالی از تو نبینم به خویش یکسر مو
۶
فضای سینه شد از سر غیب مالامال
ولی به کس نتوان گفت رازهای مگو
۷
به حسن خلق بیارای خود که ره ندهند
به کوی دوست کسی را که نیست خلق نکو
۸
به نیش هجر گرت سینه چاک گشته منال
که عاقبت شود از رشته وصال رفو
۹
بیان عشق ز یک نکته بیشتر نبود
رضای دوست چو خواهی مراد خویش مجو
۱۰
حقیقت ار طلبی خواجه در طریقت کوش
ولی خلاف شریعت مپوی یکسر مو
۱۱
قدم ز وادی کثرت کسی نهد بیرون
که سوی کعبه وحدت چو وحدت آرد رو
تصاویر و صوت

نظرات
افسانه چراغی