
وحدت کرمانشاهی
شمارهٔ ۵۴
۱
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان اثری
۲
خرم آن روز که از این قفس تن برهم
به هوای سر کویت بزنم بال و پری
۳
در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
یافتم در سر کوی تو عجب پا و سری
۴
آنچه خود داشتم اندر سر سوادی تو رفت
حالیا بر سر راهت منم و چشم تری
۵
سالها حلقه زدم بر در میخانه عشق
تا به روی دلم از غیب گشودند دری
۶
هرکه در مزرع دل تخم محبت نفشاند
جز ندامت نبود عاقبت او را ثمری
۷
خبر اهل خرابات مپرسید از من
زان که امروز من از خویش ندارم خبری
۸
از همه چیز گذشتم که ببینم رخ دوست
وحدت آن روز که کردم سر گویش گذری
تصاویر و صوت


نظرات