وحیدالزمان قزوینی

وحیدالزمان قزوینی

بخش ۱۲ - صفت سوزنگر

۱

آن سوزنگر که دیده ام من

دارد دهنی چو چشم سوزن

۲

سوزن که جدا شد از دکانش

از حسرت او پرست حالش

۳

هر چند صبر پیشه دارد

چشمی به قفا همیشه دارد

۴

بر خواهش دل نمیکند پشت

گر رشته کند به چشمش انگشت

۵

فولاد ازان نگار تاجیک

گردید اسیر رنج باریک

۶

نتوان به ره وصال رفتن

باریک نگشته هم چو سوزن

۷

زین خوش حالی که آن بت مست

سر رشته ی او گرفته در دست

۸

آخر خواهد ز جان پریدن

سوزن، بالبست، کان آهن

۹

در بیضه هنوز بود فولاد

کاین شوخ صلای جور در داد

۱۰

این مرغ که خون به خاک آمیخت

آمد چو برون ز بیضه پر ریخت

۱۱

از دوری آن بهار خندان

شد از تنم استخوان نمایان

۱۲

چون کاغذ اوست پهلو من

کز وی گذرانده است سوزن

تصاویر و صوت

نظرات