وحیدالزمان قزوینی

وحیدالزمان قزوینی

بخش ۲۱ - صفت نجّار

۱

نجار پسر زند همیشه

بر پای دلم ز جور تیشه

۲

بر بستر کاهشم فکنده

چون تخته بزیر زخم رنده

۳

تا آمد و رفت آن پسر دید

در سینه دلم غبار گردید

۴

گامی که نهاده پس کشیده

چون ارّه امید من بریده

۵

تا دل ز خیال او کباب است

زو دنیی و عقبیم خرابست

۶

چون ارّه ز دست آن پریوش

هستم ز دو سر درین کشاکش

۷

تا با غم او مرا شمار است

حق از دو طرف به دست یار است

۸

چون وجد کنم چو متّه آهنگ

سوراخ شود ز وجد من سنگ

۹

چون ارّه بود به چشم دشمن

از خار جفاش سینه ی من

۱۰

بنمود بر استخوان من پوست

بر پنجره کاغذ از غم دوست

۱۱

رخساره چنین و در مهارت

هستند ز قدرت حق آیت

۱۲

بندند در از وقوف چالاک

از تخته ی روز و شب بر افلاک

تصاویر و صوت

نظرات