
وحیدالزمان قزوینی
بخش ۳۷ - صفت رمّال
۱
رمّال که از غمش چو نالم
دارد خبری ز کلّ حالم
۲
آن شوخ مرا ز حُسن گل بوش
چون قرعه نموده خانه بر دوش
۳
ویران دل من که وقف یار است
چون خانه ی رمل بی حصار است
۴
از دیدن او دو چشم پُر خون
آتش ریزد چو شمع وارون
۵
از سیر جمال آن پریوش
شد متصل آب من به آتش
۶
یاران از من کشند محنت
شرمنده شدم از این جماعت
۷
خون در دلم از غم رفیق است
در عشق چه سازم این طریق است
نظرات