
وحیدالزمان قزوینی
بخش ۳۸ - صفت طبّاخ
۱
طبّاخ ز پختگی مرا سوخت
از سوختنم رخش بر افروخت
۲
هست از خط سبز آن گرامی
صبحم، که تعب نموده شامی
۳
دل در بر و من ز حیرت او
هر لحظه کنم فغان که کوکو
۴
دارم چشمی به روی جانان
چون چشم پیاز حلقه، حیران
۵
سوز دلم از رقیب قلاش
همچون مگسِ فتاده بر آش
۶
از دود، دلم شدست گریان
من چون نشوم کباب بریان
۷
در سینه ی من دل مشوش
کز دوری او بود در آتش
۸
نالان شده، اشک چون چکیده
چون روغنِ داغِ آب دیده
۹
هر گاه نفس کشم دهد بو
دم پخت دلم ز آتش او
۱۰
از حسرت آن عذار گل پوش
باشد دل من چو دیگ در جوش
۱۱
هر یک به زبان تُرک و تاجیک
چون شعله بود بزیر آن دیگ
۱۲
دل را افزود، از فغان درد
این آش نگشت از نفس سرد
نظرات