وحیدالزمان قزوینی

وحیدالزمان قزوینی

بخش ۴۸ - صفت دبستان

۱

دل برد دگر به زنگ طفلان

پیرانه سرم سوی دبستان

۲

اطفال به رنگ دسته ی گل

آواز کشیده همچو بلبل

۳

با هم شده گرم نغمه و شور

صف هاش چو تارهای طنبور

۴

ز ابروی ادیب جمله در تاب

زان گه که تارها ز مضراب

۵

گویا شده از اعانت هم

طفلان همه چون حروف معجم

۶

هر یک ز برای جان عشّاق

افتاده ز طبع شوخ شلّاق

۷

چون خامه و نو بهار از آغاز

هم شاخچه بند و هم سخن ساز

۸

شمعیست قلم لگن بنانش

پروانه ز جان عاشقانش

۹

مقراض بود چو رحل طفلان

دل بر سر او بجای قرآن

۱۰

خاموش کشیده صف چو دندان

گویا چو زبان، ادیب ایشان

۱۱

آن دایره از خروش و غوغا

چون چنبر دف به چشم دانا

۱۲

چون سنخ بتان به شوخی خاص

هر یک شده نغمه سنج و رقّاص

۱۳

آن طفل که برده است هوشم

زین شوق که پا نهد به دوشم

۱۴

چون رحل برای پله گشتن

شد قفل بهم دو پنجه ی من

۱۵

کی رحم کند بخاطرش راه

پروای فلک ندارد آن ماه

۱۶

باشد ز وطن بریده را حال

چون چوب ادیب نزد اطفال

۱۷

در مکتب عشق تا که هستم

هستند همه پی شکستم

۱۸

تا گرم اعاده ی سبق شد

چون غنچه دلم ورق ورق شد

۱۹

اسباب نوشتنش مرتب

هم رنگ دوات سرخیش لب

تصاویر و صوت

نظرات