
وحیدالزمان قزوینی
بخش ۵۱ - صفت مسگر
۱
باشد ز خیال مسگرم سر
پر شور تر از دکان مسگر
۲
در وجد چو آیم از غم دوست
خوشحالم اگر بریزدم پوست
۳
گر کاهش تن کند هلاکم
چون مس در چرخ نیست باکم
۴
از سنگ جفای آن دلارام
شد چون مس چکشیم اندام
۵
گردد چو کشم ز کوی او پای
چون دیگ به روی آتشم جای
۶
تا پای زکوی او کشیدم
گردید سیه رخ سفیدم
۷
چشمم در عشق تا که وا شد
با خون، دلم چو آشنا شد
۸
ناید بَحَرم به دیده ی تر
چون صوت مگس به گوش مسگر
نظرات