وحیدالزمان قزوینی

وحیدالزمان قزوینی

بخش ۹ - صفت گازُر

۱

این گازُر شوخ پاک دامن

ای آب ز دیدنت دل من

۲

ای سرو تو ز آب دیده رُسته

ای روی تو همچو لفظِ شُسته

۳

چون لعلِ زرشک آب حیوان

آتش در دل نموده پنهان

۴

ماهی که شد از غمت سمندر

آتش دارد چو شمع در سر

۵

چون شمع فسرده می کند دود

آب تو بود ازان گل آلود

۶

از کینه ی من دلت چو پاکست

بهر چه رخ تو تابناکست

۷

در پیش تو شیشه ی دلِ تنگ

تا باز چه ها زد است بر سنگ

تصاویر و صوت

نظرات