
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۰۸
۱
نویدِ آشنایی میدهد چشمِ سخنگویت
گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت
۲
بمیرم پیشِ آن لب اینچنین گاهی تبسم کن
بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت
۳
به رویت مردمانِ دیده را هست آنچنان میلی
که ناگه میدوند از خانه بیرون تا سرِ کویت
۴
شرابی خوردهام از شوق و زور آورده میترسم
که بردارد مرا ناگاه و بیخود آورد سویت
۵
ز آتش آب میجویم ببین فکرِ محالِ من
وفاداری طمع میدارم از طبعِ جفاجویت
۶
فریبِ غمزه امروز آنقدر خوردم که میباید
مجرب بود هر افسون که بر من خواند جادویت
۷
چه بودی گر به قدرِ آرزو جان داشتی وحشی
که کردی صدهزاران جان فدای یک سرِ مویت
تصاویر و صوت



نظرات
اکبر
نادر