
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۱
۱
بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را
۲
گویی هزار بند گران پاره میکنم
هر گام پای بادیه پیمای خویش را
۳
در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت
هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را
۴
هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم
نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را
۵
عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را
۶
وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست
طی کن بساط عرض تمنای خویش را
تصاویر و صوت

نظرات
جعفر مصباح