وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۱۱۵

۱

غمزهٔ او حشر فتنه به هر جا ببرد

عافیت را همه اسباب به یغما ببرد

۲

صبر ما پنجه مومیست چوعشق آرد زور

پنجه گر ساخته باشند ز خارا ببرد

۳

گو تو خواهی ، که گرانی ببرد بندی عشق

کوه بر سر نهد وسلسله در پا ببرد

۴

دل من کیست که لطف از تو کند گستاخی

بر دهانش زن اگر نام تمنا ببرد

۵

پیش ما نیست ازین جنس بفرمای که ناز

صبر و آرام ز دلهای شکیبا ببرد

۶

از تو ایمایی و از صیقل ابرو میلی

زنگ سد ساله تغافل ز دل ما ببرد

۷

ندهی عشق به خود ره که چو فرصت یابد

قفل گنجینهٔ جان پیچد و کالا ببرد

۸

هر زبان کو سر بی‌جرم نخواهد بر دار

دعوی عشق کند کوته و غوغا ببرد

۹

دشت پیمایی بسیار کند چون وحشی

هر کرا دل نگه آهوی صحرا ببرد

تصاویر و صوت

نظرات