وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۱۱۶

۱

شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد

در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد

۲

دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد

گر به کاشانهٔ خود آتش موسا ببرد

۳

میجهد برق جمالی که دهد اجر فراق

کیست تا مژده به یعقوب و زلیخا ببرد

۴

عشق چون بر سر کس حملهٔ بیداد آرد

اولش قوت بگریختن از پا ببرد

۵

هرکرا بر در نازک بدنان خواند عشق

دل و جانی که بود ز آهن وخارا ببرد

۶

آنکه سود سر بازار محبّت خواهد

باید آنجا همه سرمایهٔ سودا ببرد

۷

در برو باز زنم بی رخ او رضوان را

گر به گلزار بهشتم به تماشا ببرد

۸

ندهد طوف صنمخانه به سد حج قبول

شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد

۹

با چنین درد که وحشی به دعا می‌طلبد

بایدش کشت اگر نام مداوا ببرد

تصاویر و صوت

دیوان کامل وحشی بافقی به کوشش م. درویش با مقدمهٔ سعید نفیسی - وحشی بافقی - تصویر ۸۳

نظرات

user_image
مهدی
۱۳۹۲/۰۱/۰۴ - ۱۳:۳۳:۵۹
در بیت هشتم اشتباه تایپی ذیده می‌شود:صد حج قبول (و نه سد حج قبول)
user_image
شهرام بنازاده
۱۳۹۴/۰۷/۰۱ - ۰۷:۲۳:۱۷
صد حج قبول
user_image
سینا
۱۳۹۸/۰۲/۱۴ - ۱۴:۱۱:۲۹
سد درست هست و قبلا از کلمه سد به جای صد استفاده میشد همانطور که مینویسیم سده نه صده
user_image
سراج
۱۳۹۸/۱۲/۰۳ - ۰۹:۰۲:۱۴
دوستانی که در بالا مدعی این هستند که " سد " اشتباه است، بیایند دلیل و برهانی هم ارائه دهند، باور کنید کمی جستجو در فرهنگ لغات ما به شما ثابت می کند که این خود شما هستید که در اشتباهید، پوزش می خواهم از همه دوستان گنجوری...سد صحیح است همانطور که سینا ِ گرامی توضیح داده اند.بی کران درود و مهر سراج
user_image
آرامش
۱۴۰۲/۰۹/۲۹ - ۱۷:۰۰:۴۱
پیوند به وبگاه بیرونی بیت اول با خط ثلث ، تقدیم به دوستان 
user_image
بیقرار
۱۴۰۲/۱۰/۰۷ - ۰۹:۳۱:۰۲
 بداهه سرایی در شب یلدا با  مطلعی از وحشی بافقی «شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد »در پی اش هیمنه ی صد شب یلدا ببرد مانده ام مات که با عشوه و  نازت به جهاندل چرا از من سرگشته ی  تنها ببرد ؟ ای خوش آن پیر  ‌پر از زهدِ زمان را که چنینعِرضِ آن زاهد خشک ، دختر ترسا ببرد  ترسم آن میکده ی لعل عقیقت به جهانقاپ هر دلشده ی  بی سر و بی پا ببرد  هر که دل در گرو زلف پر از چین تو داشتطبل رسوایی خود تا لب رسوا ببرد  بگذر از زاغ سیاهی که‌ کنون شاخ شدستجور و جادوی بتان ، شوکت عنقا ببرد   امشبی را که خوشست قدر و غنیمت بشمارتا به کی شور و شَرَت ، شبهه ی فردا ببرد ؟؟ سحر و جادوی دو چشمت همه را مات نمودوای از آن روز که دل با ید بیضا ببرد  دیده بر راه نهادم که قدم رنجه کنیپا بر این دیده بنه  تا غم دنیا ببرد  شب دیجور غزل نور گرفت از رخ ماهماهتابی که به شب ، سردی و‌ سودا ببرد  گرچه در سینه بُوَد راز مگو ، ای مَه ناز راز پنهان مرا آن مَه پیدا ببرد  غم لیلا ز ازل در دل مجنون شده حکگر چه این عشق و جنون در دل صحرا ببرد  می و میخانه ی ما در شب یلدا ، نظر استدل و دینم به نظر یکسره یک جا ببرد  آنکه با روی و ریا خون کند اندر دل خلقصبح فردا غضب از حضرت والا ببرد  بیقرارم که شبم صبح شود بی رخِ دوست حسرتی تا به ابد در دل شیدا ببرد   #رضارضایی « بیقرار »۳۰ آذر ۱۴۰۰ ( شب یلدا ) ساعت ۲۳