
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۱۶
۱
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
۲
دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد
گر به کاشانهٔ خود آتش موسا ببرد
۳
میجهد برق جمالی که دهد اجر فراق
کیست تا مژده به یعقوب و زلیخا ببرد
۴
عشق چون بر سر کس حملهٔ بیداد آرد
اولش قوت بگریختن از پا ببرد
۵
هرکرا بر در نازک بدنان خواند عشق
دل و جانی که بود ز آهن وخارا ببرد
۶
آنکه سود سر بازار محبّت خواهد
باید آنجا همه سرمایهٔ سودا ببرد
۷
در برو باز زنم بی رخ او رضوان را
گر به گلزار بهشتم به تماشا ببرد
۸
ندهد طوف صنمخانه به سد حج قبول
شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد
۹
با چنین درد که وحشی به دعا میطلبد
بایدش کشت اگر نام مداوا ببرد
تصاویر و صوت

نظرات
مهدی
شهرام بنازاده
سینا
سراج
آرامش
بیقرار