وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۱۱۷

۱

خواهم آن عشق که هستی ز سرِ ما ببَرد

بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد

۲

خانه آتش زدگانیم ستم گو می‌تاز

آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد

۳

شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند

پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد

۴

دوزخ جور برافروز که من تاقوکم

نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد

۵

جرعهٔ پیر خرابات بر آن رند، حرام

که به پیش دگری دست تمنا ببرد

۶

وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی

ما چه داریم که از ما ببرد یانبرد

تصاویر و صوت

دیوان کامل وحشی بافقی به کوشش م. درویش با مقدمهٔ سعید نفیسی - وحشی بافقی - تصویر ۸۴
دیوان وحشی بافقی به کوشش پرویز بابائی - وحشی بافقی - تصویر ۵۸
دیوان وحشی بافقی به کوشش حسین نخعی - وحشی بافقی - تصویر ۱۸۰

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۵/۰۶/۱۶ - ۱۳:۴۵:۲۲
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کندپیش ما برگ و بری نیست که سرما ببردزیبا بود
user_image
محمد شجاعی
۱۳۹۶/۱۱/۱۱ - ۱۵:۰۲:۲۲
در جواب به :شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کندپیش ما برگ و بری نیست که سرما ببردگفتم:پرچم عشق به سر چوب بلندی بندند،آن چوب سرافراز هست همان شاخه خشک!!!
user_image
مجید لطفعلیان
۱۴۰۰/۰۵/۲۶ - ۰۱:۲۳:۲۴
سلام و عرض ادب  دوزخ جور برافروز که من "تاقوک" ام  تاقوک درختی مقدس است که نزد هندیان بسیار مورد احترام بوده و از آن در ساخت معابد استفاده میکردند ، و این چوب را نمیسوزاندند " نشنیدم که مرا اخگری (آتش) از جا ببرد "
user_image
Hossein Poorgholi
۱۴۰۱/۰۹/۳۰ - ۱۱:۲۹:۳۲
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کن پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد