
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۲
۱
عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را
این بس که ضایع میکنی برمن جفای خویش را
۲
لطفی که بد خو سازدم ناید به کار جان من
اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را
۳
هر چند سیل فتنه گر چون بخت باشد ور رسی
کشتی به دیوار آوری ویرانهٔ درویش را
۴
بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت
بی جرم باید سوختن مفتی منم این کیش را
۵
عشقم خراش سینه شد گو لطف تو مرهم منه
گر التفاتی میکنی ناسور کن این ریش را
۶
چون نیش زنبورم به دل گو زهر میریز از مژه
افیون حیرت خوردهام زحمت ندانم نیش را
۷
با پادشاه من بگو وحشی که چون دور از تو شد
تاریخ برخوان گه گهی خوبان عهد خویش را
تصاویر و صوت

نظرات
سما سمایی