
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۳۸
۱
امروز ناز را به نیازم نظر نبود
زان شیوههای خاص یکی جلوهگر نبود
۲
چشم از غرور اگر چه نمیگشت ملتفت
عجز نگاه حسرت من بی اثر نبود
۳
بس شیوههای ناز که در پرده داشت حسن
اما تبسمی که شود پرده در نبود
۴
آن خندهها که غنچهٔ سیراب مینهفت
بیرون ز زیر پردهٔ گلبرگ تر نبود
۵
من کشته کرشمه مژگان که بر جگر
خنجر زد آنچنان که نگه را خبر نبود
۶
دل را که نومقید زندان حسرت است
جز عرض عشق هیچ گناه دگر نبود
۷
وحشی نگفتمت که غرور آورد نیاز
این سرکشی و ناز چرا بیشتر نبود
تصاویر و صوت

نظرات