
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۴۰
۱
ماه من گفتم که با من مهربان باشد، نبود
مرهم جان من آزرده جان باشد، نبود
۲
از میان بی موجبی خنجر به خون من کشید
اینکه اندک گفتگویی در میان باشد ، نبود
۳
بر دلم سد کوه غم از سرگرانیهای او
بود اما اینکه بر خاطر گران باشد، نبود
۴
خاطر هرکس ازو میشد به نوعی شادمان
شادمان گشتم که با من همچنان باشد، نبود
۵
وحشی از بی لطفی او صد شکایت داشتیم
پیش او گفتم که یارای زبان باشد، نبود
نظرات
نسترن
نسترن
امین کیخا
میثم
سیدمحمد
آیینه