
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۴۵
۱
دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود
۲
رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم
دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود
۳
رسم این میباشد ای دیر آشنای زود سر
آنهمه لاف وفا آخر همین مقدار بود
۴
یاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او
هم به ظاهر یار بود و هم به باطن یار بود
۵
بر نیاوردن مروت بود خود انصاف بود
آرزوی خاطری گردور یک دم دار بود
۶
کرد وحشی شکوهٔ بی التفاتی برطرف
درد سر میشد و گرنه درد دل بسیار بود
نظرات
سفید