
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۵۲
۱
یک ره سؤال کن گنه بیگناه خود
زین چشم پر تغافل اندک گناه خود
۲
زان نیمه شب بترس که در تازد از جگر
تا کی عنان کشیده توان داشت آه خود
۳
دادیم جان به راه تو ظالم چه میکنی
سر دادهای چه فتنهٔ چشم سیاه خود
۴
بردی دل مرا و به حرمان بسوختی
او خود چه کرده بود بداند گناه خود
۵
درد سرت مباد ز فریاد دادخواه
گو داد میزنید تو میران به راه خود
۶
زان عهد یاد باد کز آسیب زهر چشم
میداشت نوشخند توام در پناه خود
۷
من صید دیگری نشوم وحشی توام
اما تو هم برون مرو از صیدگاه خود
تصاویر و صوت

نظرات
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.