وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۱۵۷

۱

لب بجنبان که سر تنگ شکر بگشاید

شکرستان ترا قفل ز در بگشاید

۲

غمزه را بخش اجازت که به خنجر بکند

دیده‌ای کو به تو گستاخ نظر بگشاید

۳

ره نظارگیان بسته به مژگان فرما

که به یک چشم زدن راه گذر بگشاید

۴

در گلویم ز تو این گریه که شد عقدهٔ درد

گرهی نیست که از جای دگر بگشاید

۵

شب مارا به در صبح نه آن قفل زدند

که به مفتاح دعاهای سحر بگشاید

۶

همه را کشت، بگویید که با خاطر جمع

این زمان باز کند تیغ و کمر بگشاید

۷

راه تقریب حکایت ندهی وحشی را

که مبادا گله را پیش تو سر بگشاید

تصاویر و صوت

نظرات