
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۶۰
۱
گر دیده به دریوزهٔ دیدار نیاید
دل در نظر یار چنین خوار نیاید
۲
ور دعوی جانبازی عشقی نکند دل
بر جان کسی اینهمه آزار نیاید
۳
فرماندهی کشور جان کار بزرگیست
نو دولت حسنی، ز تو این کار نیاید
۴
ندهد دل ما گوشهٔ هجر تو به سد وصل
عادت به قفس کرده به گلزار نیاید
۵
با بوی بسازم که گل باغچه وصل
بیش از بغل و دامن اغیار نیاید
۶
ناپخته ثمر اینهمه غوغای خریدار
نو باوهٔ این باغ به بازار نیاید
۷
بس ذوق که حاصل کند از زمزمهٔ عشق
از وحشی اگر یار مرا عار نیاید
نظرات
Farid
یکی بودم
Zahra A