وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۱۶۱

۱

گرچه می‌دانم که می‌رنجی و مشکل می‌شود

گر نکوبی حلقه صد جا بر در دل می‌شود

۲

همچو فانوسش کسی باید که دارد پاس حسن

زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل می‌شود

۳

یک رهش خاص از برای جان ما بیرون فرست

آن نگه کش تا به ما سد جای منزل می‌شود

۴

رخنه بند دیده امید خواهد شد مکن

خاک کویت کز سرشک اشک ما گل می‌شود

۵

آنچه کردی انفعالش عذر خواهد باک نیست

چشمها روزی اگر با هم مقابل می‌شود

۶

دیده را خونبار خواهد کرد از دیدار زود

گر تغافل در میان زینگونه حایل می‌شود

۷

دست بر هم سودنی دارد کزو خون می‌چکد

در کمین صید صیادی که غافل می‌شود

۸

عشوه‌های چشم را کان غمزه می‌خوانند و ناز

من گرفتم سحر شد آخر نه باطل می‌شود

۹

گل طراوت دارد اما گو به بلبل خوش ترا

کاب و رنگ صبحگاهش چاشت زایل می‌شود

۱۰

دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست

می‌کنم یک هفته‌اش زنجیر و عاقل می‌شود

۱۱

عشق و سودا چیست وحشی مایهٔ بی‌حاصلی

غیر ناکامی ز خودکامان چه حاصل می‌شود

تصاویر و صوت

دیوان وحشی بافقی به کوشش حسین نخعی - وحشی بافقی - تصویر ۱۹۹

نظرات

user_image
نگین شکروی
۱۳۸۸/۰۴/۳۰ - ۱۴:۱۲:۲۰
بادرودوسپاس فراواندرمصراع دوم ازبیت اول حرف "ی" بدنبال کلمه"حلقه" زاید است
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.