
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۶۶
۱
المنةلله که شب هجر سر آمد
خورشید وصال از افق بخت برآمد
۲
سد شکر که زنجیری زندان جدایی
از حبس فراق تو سلامت بدرآمد
۳
شد نوبت دیدار و زدم کوس بشارت
یعنی که دعای سحری کارگر آمد
۴
جان بود ز هجر تو مهیای هزیمت
این بود که ناگاه ز وصلت خبرآمد
۵
بیخود شده بود از شعف وصل تو وحشی
زو درگذر ار او به درت دیرتر آمد
نظرات
گلی
یکی بودم