وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۱۶۶

۱

المنةلله که شب هجر سر آمد

خورشید وصال از افق بخت برآمد

۲

سد شکر که زنجیری زندان جدایی

از حبس فراق تو سلامت بدرآمد

۳

شد نوبت دیدار و زدم کوس بشارت

یعنی که دعای سحری کارگر آمد

۴

جان بود ز هجر تو مهیای هزیمت

این بود که ناگاه ز وصلت خبرآمد

۵

بیخود شده بود از شعف وصل تو وحشی

زو درگذر ار او به درت دیرتر آمد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
گلی
۱۳۹۷/۰۸/۱۳ - ۰۳:۴۶:۰۵
با سلام و عرض ادب و احترامیک شب قلم بدست گرفتم تا برای عزیزی که از درد فراقش در رنج بودم نامه ای بنویسم ناگاه دیدم در حاشیه ورقی که بدست گرفتم این شعر زیبا نوشته شده بود. از خود بی خود شدم و ان را به فال نیک گرفتم. امید است پروردگارم گشایشی در کارم پدید اورد. امین یا رب العالمین
user_image
یکی بودم
۱۳۹۷/۰۸/۲۷ - ۱۱:۰۹:۱۸
گلی خانمگمان می کنم این تنها غزل وحشی بافقی باشه که از وصل دل شاده امیدوارم برای شما هم خوش یمن بوده باشهبرای ما که نشد اما آرزوی محبوبتان را برایتان آرزو دارم