
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۶۸
۱
آنکس که دامن از پی کین تو بر زند
بر پای نخل زندگی خود تبر زند
۲
گر کوه خصمی تو کند انتقام تو
آن تیغ را به دست خودش بر کمر زند
۳
از لشکر توجه تو کمترین سوار
تازد برون و یکتنه بر سد حشر زند
۴
قهر تو چون بلند کند گوشهٔ کمان
هر تیر را که قصد کند بر جگر زند
۵
شکر خدا که خصم ترا بر جگر نشست
آن تیرها که خواست ترا بر سپر زند
۶
مرغی کز آشیانهٔ خصم تو بر پرید
الا به خون خود نتواند که پرزند
۷
تودر گلو فشاری خصمی و جان او
در بند فرجهایست که از تن به در زند
۸
مطرب به بزم خواند عدویت چه غافلست
گو کس روانه کن که در نوحه گر زند
۹
در راه سیر کوکب اقبال تو سپهر
در دیدهٔ ستارهٔ بد نیشتر زند
۱۰
فتحی نمودهای دگر از نو که بر فلک
اقبال طبل نصرت و کوس ظفر زند
۱۱
وحشی کجاست منکر او تا چو دیگران
خود را به تیغ قهر قضا و قدر زند
تصاویر و صوت


نظرات