
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۷۸
۱
باغ ترا نظارگیانی که دیدهاند
گفتند سبزه های خوشش بر دمیدهاند
۲
در بوستان حسن تو گل بر سر گلست
در بسته بودهای و گلش را نچیدهاند
۳
ای باد سرگذشت جدایی به گل بگوی
زین بلبلان که سر به پر اندر کشیدهاند
۴
آیا چگونه میگذرد تلخی قفس
بر طوطیان که بر شکرستان پریدهاند
۵
شکرت به خون رقم شود ار سر بری به جور
عشاق را زبان شکایت بریدهاند
۶
از بیحقیقیست شکایت ز مردمی
کز بهر ما هزار حکایت شنیدهاند
۷
وحشی بیا که آمده آن بلهوس گداز
زرهای کم عیار به آتش رسیدهاند
تصاویر و صوت

نظرات
سفید
سفید