
وحشی بافقی
شمارهٔ ۱۷۹
۱
عشق گو بی عزتم کن ، عشق و خواری گفتهاند
عاشقی را مایهٔ بی اعتباری گفتهاند
۲
کوه محنت بر دلم نه منتت بر جان من
عاشقی را رکن اعظم بردباری گفتهاند
۳
پای تا سر بیم و امیدم که طور عشق را
غایت نومیدی و امیدواری گفتهاند
۴
پیش من هست احتراز از چشم و دل از غیر دوست
آنچه اهل تقویش پرهیزکاری گفتهاند
۵
راست شد دل با رضای یار و، رست از هجر و وصل
آری آری راستی و رستگاری گفتهاند
۶
من مرید عشق گر ارشاد آن شد حاصلم
آن صفت کش نام موت اختیاری گفتهاند
۷
زیستن فرعست وحشی ، اصل پاس دوستیست
جان و سر سهلست اول حفظ یاری گفتهاند
نظرات