وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۱۸۰

۱

پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد

که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد

۲

به خود دادم قرار صبر بی او یک دو روز اما

از آن ترسم که ناگه روزگاری در میان افتد

۳

فغان کز دست شد کارم ز هجر و کار سازان را

ز ضعف طالعم هر روز کاری در میان افتد

۴

خوش آن روزی که چون گویند پیشت حرف مشتاقان

حدیث درد من هم از کناری در میان افتد

تصاویر و صوت

نظرات