وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۱۸۵

۱

در آن دیار که هجران بود حیات نباشد

اساس زندگی خضر را ثبات نباشد

۲

منادی است ز هجران که هر که بندی شد

ز بند خانه ما دیگرش نجات نباشد

۳

مبین به ظاهر بی‌لطفیش که هست بتان را

تغافلی که کم از هیچ التفات نباشد

۴

متاعهای وفا هست در دکانچهٔ عشقم

که در سراسر بازار کاینات نباشد

۵

به مذهب که عمل می‌کنی و کیش که داری

که گفته است که حسن ترا ، زکات نباشد

۶

بساط دوری و شطرنج غایبانه به خوبان

به خود فرو شده وحشی عجب که مات نباشد

تصاویر و صوت

نظرات