وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۱۹۰

۱

دوش اندک شکوه‌ای از یار می‌بایست کرد

و ز پی آن گریه‌ای بسیار می‌بایست کرد

۲

حال خود گر عرض می‌کردم به این سوز و گداز

چارهٔ کار منش ناچار می‌بایست کرد

۳

بعد عمری کامدی یک لحظه می‌بایست‌بود

پرسش حال من بیمار می‌بایست کرد

۴

امتحان ناکرده خواندی غیر را در بزم خاص

چند روزی چون منش آزار می‌بایست کرد

۵

رفتن از مجلس بدین صورت چه معنی داشت دوش

رنجشی گر داشتی اظهار می‌بایست کرد

۶

تا شود ظاهر که نام ما نرفت از یاد دوست

یاد ما در نامه‌ای یک بار می‌بایست کرد

۷

کار خود بد کردم از عرض محبت پیش یار

خود غلط کردم چرا این کار می‌بایست کرد

۸

شب که می‌بردند مست از بزم آن بدخو مرا

هر چه دل می‌خواست با اغیار می‌بایست کرد

۹

اینکه وحشی را زدی بر دار کم لطفی نبود

اولش بسیار منت دار می‌بایست کرد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
یاسر
۱۳۹۹/۱۲/۱۵ - ۱۰:۰۳:۵۲
الحق وصف حال منهبعد کلی دوستی و مهر و محبت به اولااقل از سر تقصیر بخشش میبایست کرد