
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۱۴
۱
سرت از غرور خوبی به کسی فرو نیاید
سر این غرور کردم که کمی درو نیاید
۲
بحلی ز من اگر چه همه باد برد نامم
که کسی به کوی خوبان پی آبرو نیاید
۳
دل رشک پرور من همه سوخت چون نسوزد
که بغیر داغ کاری ز تو تند خو نیاید
۴
ز بلای چشم شوخت نگریختم ز خود هم
به نگاه کن سفارش که به جستجو نیاید
۵
تو بگوی مردی است این به کجا رود اسیری
سر راه تو نگیرد به طواف کو نیاید
۶
تو به من گذار وحشی که غم تو من بگویم
که تو در حجاب عشقی ز تو گفتگو نیاید
نظرات