
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۱۶
۱
تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد
تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد
۲
چه دیدهای و درین چیست مصلحت که نگاهت
تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد
۳
تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی
چه گفتهام که سلامم دگر جواب ندارد
۴
به خشکسال وفا رستی ای گیاه محبت
بریز برگ که ابر امید آب ندارد
۵
دل بلاکش وحشی که خو به داغ تو کرده
اگر به آتش دوزخ رود عذاب ندارد
نظرات
گل ناز